روایتی دلهره آور از مهاجرت و مصائب آن | مونا منصفی

نوشتۀ مونا منصفی

«زمزمه‌های گمشده در دوردست» گواه این است که یک مستند قوی به چیزی به جز یک دوربین ساده و کارگردانی ماهر با روحی حساس برای به تصویر کشیدن آنچه در روایت مهاجرت گم شده است نیاز ندارد.
این مستند نگاهی است بدون تحریف به چالش های گروهی از پناهندگان ایرانی و افغانی در اردوگاهی در صربستان که گذشته خود را به امید شکل دادن به آینده ای روشن تر رها کرده اند. آنها در جستجوی این آینده روشن، جایگاه خود را در جامعه از دست داده اند و با آنچه در سفر ناتمام خود با آن مواجه شده اند دست و پنجه نرم می کنند.
منصور فروزش، کارگردان، نویسنده و فیلمبردار «زمزمه‌های گمشده در دوردست»، فیلم خود را با نماهای هوشمندانه ی طولانی، سرد و آهسته از تابلوها و جاده های زمستانی آغاز می کند که به دنبال آن، صدای مردی که از تنهایی و اُمیدهای نااُمید شده می خواند با تصاویر در هم می آمیزد. تصاویر مشابهی در پایان فیلم تمامی مجموعه را به هم مرتبط می سازد. این نماهای اولیه، صحنه را برای داستانی که انتظارش را می کشیم آماده می کند. در واقع، سادگی تصاویر و معرفی تدریجی تماشاگر به فیلم در صحنه نخست از فروزش انتظار می رود، چرا که این به درستی امضای تثبیت شده شخصی اوست که در بسیاری از فیلم های دیگر او نیز مانند «چند گره دورتر»، «شلنگ» و «به سوی بهانگر» هم دیده می شود.
این مستند یک ساعته ی ساخته شده در صربستان ساختار خوبی دارد و یک توازن حرفه ای بین تصاویر و روایت شخصیت ها به نمایش می گذارد. داستان‌های زن جوانی به نام معصومه که برای سه سال با یک کودک شیرخوار سفر می‌کند، در کنار داستان‌های پناهندگان مرد جوان که در ساختمانی مخروبه بیرون از کمپ زندگی می‌کنند، تکان‌دهنده و دلخراش هستند. در این بین، آنچه که بیش از همه تأثیرگذار است، زندگی پناهندگانی است که امیدها و رویاهایشان از بین رفته و به خیالی دیرینه تبدیل شده اند.
این فیلم چشم بینندگان را به روی غم و اندوه مردمی می‌گشاید که پل‌های پشت سرشان سوخته و بیشتر آنها راهی به جز پیشروی به سوی آینده ای نا معلوم ندارند. اینکه چه چیزی این پیشروی به سوی آینده را تعریف می کند و چگونه باید این کار را انجام داد، یکی دیگر از سوالات این داستان است. راه رایج پیشروی رو به جلو، ورود به «بازی» است، روشی که در آن پناهندگان همه چیز را قمار می کنند تا با پرداخت پول به قاچاقچیان، از کمپ ها به مقصد ایده آل خود بروند. همانطور که انتظار می رود، سرنوشت «بازی ها» در بیشتر مواقع شکست است و «بازیکنان» دارایی های خود را از دست می دهند.
فروزش در این مستند توانایی خود را در استفاده از قدرت تصاویر و نمادگرایی برای همراهی با روایت های شخصیت ها در این فیلم ثابت می کند. در این فیلم، فروزش نمادها را بر روایت اعمال نمی کند بلکه از دل آن بیرون می آورد و در پیش روی بیننده می گذارد. صحنه‌ای که در آن خانواده‌ای به دنبال انار برای جشن‌ شب یلدا است، شخصیت‌ها را با ظرافت به گذشته‌شان مرتبط می کند و تلاش‌ آن‌ها را برای حفظ ریشه‌هایشان به عنوان راهی برای پیوند خانواده نشان می‌دهد. نماد «بازی» در مقابل نماد انار قدرت بیشتری می یابد وقتی دیده می شود که «بازیکنان» برای درخشش یک اُمید روی همه چیز شرط می‌بندند و حتی عمیق‌تر به ناشناخته می‌روند. فضاسازی این فیلم نیز جلوه ی دیگری از استفاده مؤثر از نمادگرایی است. در این فضا است که جاده ها، اتاق هایِ مشترکِ هزارتو مانند کمپ، و ساختمان ویرانه ی مردان جوان به خوبی بازتابی از زندگی شخصیت ها را نمایش می دهد.
پناهندگان سخاوتمندانه تجربیات خود را در مورد حقایق و داستان‌های این سفر به اشتراک می‌گذارند، و یک تجربه تماشایی و به راستی گیرا ایجاد می‌کنند. این گیرایی با کمک تصاویر برانگیزاننده، آوازهای مهاجران و موسیقی غم‌انگیز فیلم دوچندان می‌شود.
«زمزمه‌های گمشده در دوردست» به بیش از یک بار مشاهده برای دریافت همه پیام های پیچیده اش نیاز دارد. این فیلم وعده می دهد «تصویری قابل درک برای کسانی که تصمیم به مهاجرت غیرقانونی از مسیرهای خطرناک دارند ترسیم کند» و با شنیدن زمزمه های مسافران فراموش شده به این وعده عمل می کند.

منا منصفی اُستاد زبان فارسی در مجارستان و دانشجوی دکترا در رشته ی شعر مدرن فارسی و سینمای اُروپا است. تحصیلات گذشته او در زمینه های هنر، عکاسی و ادبیات است.